کپی ازبلاگ اسکای مخبری:mokhberi.blogsky.com

ساخت وبلاگ

بنام خدایی که هست

دردریای عشق تنهاقایقرانی که شب ها،درزیرمهتاب ماه ودرحضورستاره ها،برای دیدنت توکه درخواب بودی،پاروزنان،درپرتلاطمی ذهنت ،مسافت زیادی می پیمود،وکلامی نه گله داشت ونه خم به ابرومیاورد،وبرایش نه خواب ونه بیداری بی تومعنانداشت،وبرایش آنچه مهم بود،دیدن لبخندونقش رخ تودرآب بود،من بودم ، که مجنون کتاب درس ماهیگیران وصیادان بودم،حتی محفل ماهیان وموجودات دریایی رابهم زده،وآنهارابه شهادت میگرفتم،اگره کوه وصخره ایی دردریابود،اورانیزبخاطرعشقت ،ازبین میبردم،تاروزی که درخیال قایقم راسوراخیدی،ودردریای بیکران عشقت ،اسیرموجودات ذهن ومآوجنون ،شدم،آنگاه بودکه خنده ای تومرابیدارنمود،تایادگیرم مجنون بودن دراین زمانه لیلی میخواهد،وتوحتی شبیه لیلی هم نیستی ،ونمیتوانی اوهم شوی،مجنون لیلی مراازاسارت موجودات ذهن وومآواهای دروغین تورهانید،اوبمن درسی آموخت کین زبعد،آن رابکارخواهم گرفت وبه هیچ عشقی،نگاه نخواهم انداخت،اوبمن گغت:من ولیلی عاشقانه هم رادوست داشتیم،وفقط عشق متعلق به ماست،ماهم افسانه ای بیش نیستیم،ذهن ودلت رابحراین دوست داشتن های،دروغین خرج نکن،که آخرش درخواهی یافت،که سیاه دل شده ای وآواره روزگار،دنیای فانی برای عشق وعاشقی جایی ندارد،دلهاسنگ واحساسات مادی وعام شده ،لیلی خاص بودوتعلقات خاص داشت،امروزعام بودن مداست،پس مدعشق رابه سخره ومعشوق رابه خنده وخیانت وامیدارد** برآن شدم که من هم بخندم تاهم عاشق بخنددوهم معشوق،درمقابل عامی بودن ماهم عامی خواهیم بود.محمدمهدی مخبری, ساعت 2:30 صبح جمعه مورخه 1398/4/14*

دلنوشته رهایی مورخه 1397/12/15...
ما را در سایت دلنوشته رهایی مورخه 1397/12/15 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohamadmehdimokhberi بازدید : 109 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 20:22