دلنوشته خردادی(رمضانی):خاطره نوزدهم مورخه1398/3/4

ساخت وبلاگ

بنام خدایی که هست

شب احیاء اول (شب قدر)رابرگزارکردیم ونوزدهمین روزماه رمضان شروع گردیدوشماخاطره نوزدهم رامیخوانید:ضربت خوردن امام علی ع،برماشیعیان ماتمی ناتمام وغمی دردناک ازبی کسی ومظلومیت امام عادل گستربرقلوبمان نقش بسته است،سالهاپیش درهمچنین شب وروزی احیآداربودم وازمراسم امامزاده درباغفیض برای صرف سحری به منزل بازگشتم،بعدازاذان صبح خوابیدم وخواب عجیبی دیدم که برایتان نگارش میکنم،درصحرایی خشک وبی آب وعلف تنهامانده بودم،هرچه فکرمیکردم چراوچگونه به اینجاآمده ام فکرویادمراهمراهی نمی نمود،درعذاب ندانستن حضوردرصحرابودم که یک کاغذبادآورده جلوی پاهایم توجه مراجلب نمود،کاغذآگهی ترحیم ومجلس ختم من بودونوشته شده بودمجلس ختم مرحوم محمدمهدی مخبری مورخه دوشنبه نوزدهم ماه مبارک رمضان درمسجدامیربرگزارمیگردد،درهمان حال که اعلامیه ختم خودرامیخواندم بخودمیگفتم منکه اینجاهستم وکسی نمیداندکه من زنده ام،وبرام مجلس ختم گرفته ان،بچه هام الان چه میکشندکه فکرمیکنندمن مرده ام،درهمین افکاربودم که مسافت زیادی راپیموده بودم وبه کافه ای درآن بیابان برخوردم،چندقدم برداشتم وبه کافه رسیدم،درب آن بازبودواردشدم وچندآدم سرمیزهادیدم که لباسهایشان عجیب وقریب بود،آنهانیزبه لباس پاره وکوتاه من نگاه میکردندوراجع به من صحبت میکردند،سرمیزی نشستم کارگرکافه آمدوگفت چه میخورید؟من متعجب وحیران ازنداشتن پول واسترس غریبه بودن گفتم :من چیزی نمیخورم فقط مسافرم وپولی ندارم دنبال رفتن به خانه ام آدرس رامیخواهم!کارگرگفت :ماهمه اینجامسافریم حتی من وگمشده ایم دراین صحرا،امامن شمارامیشناسم ،قبلآ درمجلس ختم دوستم شمارادیده ام،گفتم من شمارانمیشناسم،عجله دارم میتونیدکمکم کنیدبه مقصدبرسم؟گفت اگرچشمتان راببندیدوسرتان راروی میزبگذاریدیکدفعه میرویدمنزلتان،من چشمانم رایسته سرم راروی میزگذاشتم وناگهان دراطاق خوابم بودم وازخواب پریدم،چنددقیقه ای درفکربودم که تلفن موبایلم زنگ خورد،ساعت ده صبح بود،جواب تلفن رادادم متوجه شدم قرارکاری داشتم ودیرکرده بودم بجای ماشین وترافیک خیابان باموتورسیکلتم باعجله حرکت کردم هنوزکوچه بسمت خیابان تمام نشده بودکه یک وانت نیسان بمن زدومن ومتورزمین بدی خوردیم،بقیه ماجراسانسورولی دقیقآانروزنه به قرارکاری رسیدم ونه لباس تنم سالم بودونه موتورسیکلتم،تعبیرخواب ذره ای برایم روشن شدووقتی ازاهل دلی سئوال کردم گفت حتمآصدقه سنگین بده واین جادویی که برایت کرده اندراردکن،حالادرس نوزدهم دربلاگ اسکای مرابنشانی:mokhberi.blogsky.com دنبال نماییدکه راجع به جادوست.م م مخبری ساعت 3:36 صبح مورخه 1398/3/4.

دلنوشته رهایی مورخه 1397/12/15...
ما را در سایت دلنوشته رهایی مورخه 1397/12/15 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohamadmehdimokhberi بازدید : 143 تاريخ : شنبه 11 خرداد 1398 ساعت: 0:16