دلنوشته خردادی(رمضانی):خاطره هفدهم رمضان مورخه 1398/3/2

.بنام خدایی که هست

هفده روزماه رمضان راپشت سرمیگذاریم ودوم خرداداست،خاطره هفده ام اینچنین است:بازی روزگاربسیارآموزنده است وهمگان دراین بازی خواسته وناخواسته شرکت دارند،سالهای قبل باخانمی آشناشدودرپی آشنایی باخواهرش دوست شد،چون رفت وآمدشان زیادشدعلاقمندی خواهرزیادترگردید،به شکلی که ثانیه جدایی برایش بسیارسخت بود،نامش نام گلی بودکه مابه مریم میشناسیمش،آری مریم عاشق من شدوچون هکسرم ازرفت وآمدهای غیرمتعارف ودیرآمدن ویانیامدن های من متآثروکنجکاوشده بود،برای اینکه این کنجکاوی وحساسیت کمترشود،رفت وآمدم راکمرنگ وکمرنگ ترنمودم،مریم بعدازدوهفته بسراغم آمدومجبورشدم دقایق زیادی درپارک باهم قدم زده وصحبت کنیم،باگریه گفت:من عاشق توشدهام وهرلحظه که میگذردبیشتراحساس دلتنگی ونبودنت رامیکنم،حالا بعدازسالهامی فهمم که آنروزهاکه عاشق وسینه چاک داشتم وبه هیچکدام توجه نمیکردم وبه بازیشان میگرفتم امروزبازیروزگارمراعاشق تویی کرده که دارای زن وبچه هستی ومن وعشقم بخودت رابه بازی گرفته ای ،این رسم روزگاروبازی روزگاراست،گهی زین به پشت وگهی پشت به زین،اوهمچنان گریه میکردوحرفهایش رابابغض ولرزش بیان میکرد،اماچون همسرم حساس شده بودرهایش کردم ویادش راازذهن خارج نمودم وهمیشه منتظربوده وهستم تاببینم روزگاربامن چه بازی خواهدنمود!!!!؟ هراس دارم وشبانه روزبه این بازی فکرمیکنم! آری اینچنان است دوستان بازی روزگار،بازی کنی باتوبازی خواهدشد،دروغ بگویی به  تودروغ خواهندگفت،خطاوخیانت کنی باتونیزچنین خواهندکرد،دلی رابشکنی دلت خواهندشکست،کلاهی بسردیگران بگذاری ویابرداری کلاهتان رابرداشته ویاسرتان کلاه خواهندگذاشت،خلاصه تامکافت عمل رانبینیدازاین دنیاخلاص نخواهیدشد،سعی کنیدکمتربادیگران بازی کنید.م م مخبری ساعت 1:05 مورخه 1398/3/2