دلنوشته زمستانی آدینه:پدرم رفته وتنهاماندم

ساخت وبلاگ

بنام خدایی که هستروزایی که پدرم بودبچه بودم،بابودنش بزرگ میشدم،فکرتحصیل ولباس وکفش عید،بازی وشیطنت های بچه گی،اگرکسی بهم زورمیگفت تکیه گاه من بودوحمایتم میکرد،نه دلواپسی خوراک وغذاداشتم نه ازالبسه ولوازم التحریرنگران بودم،تواون ایام بفکرکسایی هم بودم که پدرنداشتن،امامیگفتم خدای اونهاهم بزرگه،تابستون که می شدمیخواستم باتعطیلی مدارس،بستنی بفروشم،یاسینی های بامیه وفوتی نا،یابادبادک بسازم به حراج بذارم،تاکمک خرج خونه وبابام بشم،ولی پدرم اجازه نمیداد،میگفت:تابستون بایداستراحت کنی وبازی ،منم کارمیکنم کم وزیادشمادررفاه باشید،پدرم سرشارازمعرفت بودومرام،سلطان وامیدقلبم بود،شایدغیرت رااوبمن هدیه کردتابتوانم بدون رد شدن دیپلم رابگیرم،گرچه بچه درس خون کلاس نبودم وخیتی شیطون وبازیگوش ودعوایی بودم،جاش خیلی خالیه که ببینه اون بچه ،امروزچه مدرکی گرفته وحقوقدان شده،هرچی شدم اثرتربیت ومردانگیه بابامه،اوپدری بودکه همه تلاشش برای خانواده اش خلاصه می شد،بزرگ که شدم مراصاحب زندگی کرد وحواهروبراذرم راهم صاحب خانواده کرد،ولی من قدرشناسش نبودم،درست است پیش من ودرمنزل من مرحوم شد،ولی ازخودم راضی نیستم،گرچه همیشه دعام میکردولی من خوب نبودم،  هرچه کردم فقط وظیفه بود،ای کاش برایش بهترازاینهابودم،پدرم جات خیلی خالیه. تونیستی ورفتی من تنهاموندم

 

 

 

دلنوشته رهایی مورخه 1397/12/15...
ما را در سایت دلنوشته رهایی مورخه 1397/12/15 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohamadmehdimokhberi بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت: 20:22